ده کوچکی است از دهستان شهر آسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. واقع در 53هزارگزی جنوب باختری ساردوئیه و 18هزارگزی جنوب راه مالرو بافت - ساردوئیه. این محل دارای بیست تن سکنه می باشد که ساکنین آن از طایفۀکوهستانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان شهر آسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. واقع در 53هزارگزی جنوب باختری ساردوئیه و 18هزارگزی جنوب راه مالرو بافت - ساردوئیه. این محل دارای بیست تن سکنه می باشد که ساکنین آن از طایفۀکوهستانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. واقع در هزارگزی شمال قصرقند، کنار راه مالرو قصرقند به چانف. این ناحیه کوهستانی و گرمسیری و مالاریایی و دارای دویست تن سکنۀ بلوچی زبانست. آب آن از رودخانه و محصولاتش غلات، برنج و خرماست. اهالی بکشاورزی گذران میکنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. واقع در هزارگزی شمال قصرقند، کنار راه مالرو قصرقند به چانف. این ناحیه کوهستانی و گرمسیری و مالاریایی و دارای دویست تن سکنۀ بلوچی زبانست. آب آن از رودخانه و محصولاتش غلات، برنج و خرماست. اهالی بکشاورزی گذران میکنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان کارواندر بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری خاش و 5 هزارگزی شمال شوسۀ خاش به ایرانشهر. دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان کارواندر بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری خاش و 5 هزارگزی شمال شوسۀ خاش به ایرانشهر. دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
جمع واژۀ صدیق: عالم اندر میانۀ جهال مثلی گفته اند صدیقان. سعدی (گلستان). اگر من خدای را عز و جل چنین پرستیدمی که توسلطان را، از جملۀ صدیقان بودمی. (گلستان چ فروغی جزو کلیات چ بروخیم ص 46)
جَمعِ واژۀ صدیق: عالم اندر میانۀ جهال مثلی گفته اند صدیقان. سعدی (گلستان). اگر من خدای را عز و جل چنین پرستیدمی که توسلطان را، از جملۀ صدیقان بودمی. (گلستان چ فروغی جزو کلیات چ بروخیم ص 46)
نام وزن مخصوصی است. سنگ صد درم: مرد بقال در ترازوی خویش سنگ صدگان نهاد از کم و بیش. سنائی. در ترازو ندید صدگان سنگ گشت دلتنگ از آن و کرد آهنگ. سنائی. و رجوع به صد درم شود
نام وزن مخصوصی است. سنگ صد درم: مرد بقال در ترازوی خویش سنگ صدگان نهاد از کم و بیش. سنائی. در ترازو ندید صدگان سنگ گشت دلتنگ از آن و کرد آهنگ. سنائی. و رجوع به صد درم شود