جدول جو
جدول جو

معنی صد گان - جستجوی لغت در جدول جو

صد گان
وزنی است مخصوص معادل صد درم، مات سدگان
تصویری از صد گان
تصویر صد گان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صدگان
تصویر صدگان
سومین عدد از سمت راست در اعداد طبیعی، واحد اندازه گیری وزن، برابر با صد درم یا نیم من تبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ده گان
تصویر ده گان
ده ده، ده تا ده تا، ده تایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه گان
تصویر سه گان
سه تا، سه تایی، سه بار، سه چند، سه نوع، سه قسم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدسگان
تصویر بدسگان
گیاهی با ساقه های باریک، دراز و زرد رنگ که معمولاً در نیزارها و آب های ایستاده می روید، عشقه
فرهنگ فارسی عمید
(صَ مَ / صَ دِ مَ)
دو سوی پیشانی یا هر دو کرانۀ آن. (منتهی الارب). جانبا الحاجبین. (بحر الجواهر). هر دو سوی پیشانی و هر دو سوی رو. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
ده کوچکی است از دهستان شهر آسمان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. واقع در 53هزارگزی جنوب باختری ساردوئیه و 18هزارگزی جنوب راه مالرو بافت - ساردوئیه. این محل دارای بیست تن سکنه می باشد که ساکنین آن از طایفۀکوهستانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
بدسغان. (برهان قاطع). رجوع به بدسغان شود، فرقه ای از فرق شیعه معتقد به تشبیه. (از خطط مقریزی ج 4 ص 170 از خاندان نوبختی ص 251)
لغت نامه دهخدا
(خَ جِ)
دهی است از بخش قصرقند شهرستان چاه بهار. واقع در هزارگزی شمال قصرقند، کنار راه مالرو قصرقند به چانف. این ناحیه کوهستانی و گرمسیری و مالاریایی و دارای دویست تن سکنۀ بلوچی زبانست. آب آن از رودخانه و محصولاتش غلات، برنج و خرماست. اهالی بکشاورزی گذران میکنند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ده کوچکی است از دهستان ایراندگان بخش خاش شهرستان زاهدان در 71 هزارگزی جنوب خاش و 21هزارگزی خاوری شوسۀ ایرانشهر به خاش. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
ده کوچکی است از دهستان کارواندر بخش خاش شهرستان زاهدان، واقع در 57 هزارگزی جنوب باختری خاش و 5 هزارگزی شمال شوسۀ خاش به ایرانشهر. دارای 25 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(صِدْ دی)
جمع واژۀ صدیق:
عالم اندر میانۀ جهال
مثلی گفته اند صدیقان.
سعدی (گلستان).
اگر من خدای را عز و جل چنین پرستیدمی که توسلطان را، از جملۀ صدیقان بودمی. (گلستان چ فروغی جزو کلیات چ بروخیم ص 46)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام وزن مخصوصی است. سنگ صد درم:
مرد بقال در ترازوی خویش
سنگ صدگان نهاد از کم و بیش.
سنائی.
در ترازو ندید صدگان سنگ
گشت دلتنگ از آن و کرد آهنگ.
سنائی.
و رجوع به صد درم شود
لغت نامه دهخدا
(صَ دَ)
مآت
لغت نامه دهخدا
آن که زبانها و السنه متعدد بداند: صاحب سری عزیزی صد زبان گر بدی آن جا بداری صلحشان. (مثنوی)، بسیار فصیح و بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عد نان
تصویر عد نان
نام نیای پیامبرصلی الله علیه وآله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صید گاه
تصویر صید گاه
نخچیر گاه شکار گاه شکار گاه محل شکار نخجیر گاه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صده به سیاق عربی (غلط) : و اکثر قلعه داران و سرداران هزارجات و صدجات قبایل آنها پای در دایره متابعتش نهادند
فرهنگ لغت هوشیار
قرن. یا صد سال سیاه. ابدا هیچگاه (در وقتی گویند که خواهند نفرت و ناخشنودی خود را برسانند) : می خواهم صد سال سیاه نیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصد گاه
تصویر رصد گاه
نظر گاه، قدمگاه، رصد خانه، دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدرگان
تصویر پدرگان
آنچه بفرزند رسیده باشد از پدر
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که سوء ظن دارد آنکه گمان بد ببرد بد خیال، رشک برنده حسود، مغرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدشگان
تصویر بدشگان
نیلوفر صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدسگان
تصویر بدسگان
نیلوفر صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو گان
تصویر دو گان
دو نوع، دو جنس: (پس در آن کشتی از هر جانوری دو گان: نری و ماده ای)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صد شاخ
تصویر صد شاخ
صد پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدگان
تصویر صدگان
نادرست نویسی سدگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سه گان
تصویر سه گان
سه بار سه افعه
فرهنگ لغت هوشیار
مانند صدف همچون صدف صدف رنگ. یا صدفگون ساغر. پیاله بلورین ساغری که در سفیدی چون صدف است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدفسان
تصویر صدفسان
سبدیس مانند صدف صدفگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدفتان
تصویر صدفتان
مغاک های لگن که سر دو استخوان ران در آن ها فرو می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صدف گون
تصویر صدف گون
سبگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صد کار
تصویر صد کار
دارنده چندین شغل و هنر چند کاره، کار بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صد شاخ
تصویر صد شاخ
((صَ))
پاره پاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سه گان
تصویر سه گان
سه بار، سه مرتبه، سه دفعه
فرهنگ فارسی معین